سلام وقتتون بخیر...
من مدتیه با پدر خودم بعد از۱۹ سال روبه رو شدم.
یعنی کلا قرار نبوده روبه رو بشم و الان بطور اتفاقی خانواده دو نفره ما یعنی من و مادرم با پدرم روبه رو شدیم.
کلا قضیه ازدواج پدر و مادر من،یه بهم رسیدن و جدایی توافقی و از قبل مشخص بوده.
مادرم توی سن ۱۶ سالگی قبل از ازدواج با پدرم،ازدواج کرده بوده و متاسفانه همسر اولشون بعد از ۳ سال فوت میکنن
مادرم از اردواج اولش نتونسته صاحب فرزندی بشه و یجورایی به پدرم که از فامیلای مادریش بوده و ۲سال هم ازش کوچیکتر بوده، پیشنهاد ازدواج موقت داده و در ازای این کارش بهش کمک مالی کرده..
خلاصه که من بدنیا اومدم،و پدرم هم از همون اول نبود و خارج بود...
الان بطور موقت اومده و چندباری با مادرم قرار و بیرون رفتن داشتن تا اینکه هفته پیش برای اولین بار دیدمش..
خب تمام این قضایا از همون بدو تولد به من گفته شده بود،من میدونستم اون مرد کیه و حتی توی اینستا باهم در ارتباط بودیم،البته دور از چشم مادرم..
البته مامانم به اینکارش افتخار میکنه!و خیلی اوقات اینکه تونسته یه بچه بدون پدر بزرگ کنه و خم به ابرپ نیاره رو جزو تواناییاش میدونه.
ولی من توی این سالها علی رغم اینکه وضع مالی و خانوادگی مناسبی داشتیم ولی هیچوقت احساس خوشبختی نکردم..
الان از طرفی هم خوشحالم و هم نمیخام نشون بدم خوشحالم...
توی این سالها خیلی اوقات مورد تمسخر قرار میگرفتم و الانم احساس میکنم ممکنه همینجور باشه..
البته پدرم موندنی نیست و برمیگرده..
تا اخر هفته اینجاست..
من نمیدونم چجور باید خودمو از این خلا عاطفی که داشتم خالی کنم...
اصلا نمیدونم باید توی این یک هفته برخوردم چجور باشه...
شاید کار درستی نباشه با کسی که تاحالا منو نخاسته،الان حرف دلمو بزنم...
شایدم کار درست اینه که بزارم دوتامون از وجود هم استفاده کنیم توی این مدت کوتاه..
در تمام زندگیم داشتم به واکنش الانم توی این قضیه فکر میکردم و الان که اتفاق افتاده نمیدونم راه درست چیه.
حتی از دیدن و قرار گرفتن توی این موقعیت فرار میکنم
اگر شما توی این شرایط بودین چکار میکردین؟